محل تبلیغات شما

اجتماعی




یک روز آفتابی شیوانا در حال قدم زدن در حیاط مدرسه بود که متوجه همهمه ی گروهی از بچه ها شد که دور دونفر جمع شده بوده اند .

نزدیک آنها رفت ، شاگردان راه را برای استاد باز و ادای احترام کردند . 

از دونفری که مشغول بحث بودند علت را پرسید . 

یکی از شاگردان توضیح داد : 

جناب شیوانا ، چند روز پیش خبر خوشی از خانواده ام رسید و آنقدر هیجان زده و خوشحال بودم که به همه ی دوستانم قول انجام کاری را دادم که حالا می بینم انجامش در توانم نیست. 

از همگی دوستانم بابت قولم عذرخواهی کردم ولی بعضی از آنها قبول نمی کنند و مرا تحت فشار گذاشته اند. 

حال نمی دانم چه کنم ؟!


شیوانا رو به همه گفت : 

عزیزانم ، زمانی که احساسات و هیجانات شما در اوج هستند ، تصمیم گیری نکنید و  قولی ندهید . 

این کار مثل این است که برای پخت غذا آن را روی آتش شعله ور قرار دهید .نه تنها  پخت کامل اتفاق نمی افتد ، بلکه باعث سوزاندن غذا هم میشود وخوردنش نصیب هیچ کس نمی شود . 


اجازه دهید غلیان درون شما فروکش کند و بعد از به آرامش رسیدن فکر کنید و تصمیم بگیرید. 

هر تصمیمی که در شرایط غیر عادی گرفته شود، بر اساس نوسانات روحی و نپخته است و نباید روی آن حساب کرد. 

قول دوستتان را فراموش کنید و حالا با هم در این لحظه، یک تصمیم جدید بگیرید.




روزی زن جوانی پیش شیوانا آمد و راهنمایی خواست. 

او گفت درهمسایگی آنها زوجی زندگی میکردند. خانم همسایه همیشه از عشق بی اندازه ی همسرش نسبت به او تعریف میکرده و رمز موفقیتش را در دانستن رازهای جذب شوهرش می دانسته است. 

او هم مشتاق دانستن این رازها شده و از خانم همسایه خواهش میکند تا راهکارهایش را به او هم بگوید.

اما با وجود پیاده کردن آن توصیه ها و روش ها در زندگی مشترکش ،متوجه شده که همسرش نه تنها جذبش نشده ، بلکه هر روز فاصله بیشتری از او می گیرد .

تا این که چند روز قبل در کمال ناباوری متوجه می شود که آن زوج از هم جداشده اند!

شیوانا پاسخ داد : 

تو که نسبت به حالات روحی و اخلاقی همسر خود شناخت درستی نداشتی ، چطور انتظار داشتی خانم همسایه شوهرت را بشناسد و راهکار های مناسب را به تو نشان دهد ؟! 

برو و تمام آموزه های او را از ذهنت پاک کن .چشمت را باز کن و همسرت را بشناس 

مهربان و قدردان زحماتش باش 

و با استفاده از قوه ی خلاقیتت، راه جدیدی برای ورود به قلبش بساز.




زمستان بود و جاده های منتهی به دهکده از برف پوشیده شده بودند. 

 چند تن از اهالی دهکده به همراه شیوانا و یکی از شاگردانش به دلیل بارش برف و بوران، در راه مانده و کنار صخره ای پناه گرفته بودند. 

در میان آنها زنی بود که کودکش را محکم در آغوشش گرفته بود و نگران و آشفته از شرایط بد هوا از آسمان شکایت میکرد چراکه با وجود نوزادش همراهی نکرده تا سلامت به مقصد برسد . 

کنار او فرد سالخورده ای زیر بالاپوشش از سرما میلرزید و به زمین و زمان بد و بیراه میگفت و جوانی که بعد از سفر طولانی برای دیدار مادرو پدرش لحظه شماری میکرد و از دست طبیعت شاکی بود .  

شیوانا که شنونده ی صحبتهای آنها بود ، به همراه شاگردش که صبورانه انتظار هوای بهتر را میکشید، به این جمع نزدیکتر شد و گفت : 

برای دنیا و طبیعتش هیچکدام از ما تفاوتی نداریم . او کار خودش را میکند .

این ما هستیم که برای مواجهه با شرایط مختلف و بحرانی باید آمادگی داشته باشیم و بدانیم که چطور آن را مدیریت کنیم .با گله و شکایت هیچ چیز تغییر نمیکند و دنیا مراعات هیچ کس را نخواهد کرد.

اگر قرار است در شرایط آب و هوای زمستانی به سفر برویم ، باید به اندازه ی کافی هم مجهز و مهیا باشیم تا صدمه نخوریم . 

 تا بهتر شدن وضعیت هوا صبر می کنیم و بعد به سمت دهکده حرکت می کنیم.





زن و شوهری که بعد از چندسال زندگی مشترک هنوز بچه دار نشده بودند، پیش شیوانا رفتند . 

زن گفت : ما زوجی خوشبخت و سلامت هستیم و سعی داریم زندگی خود را با وجود فرزندانمان شیرین تر کنیم . 

ولی کائنات نسبت به دعاهای ما بی توجه است و خواسته ی ما را بعد از این سالها اجابت نکرده است. 

مرد ادامه داد : جناب شیوانا، ما سعی کرده ایم هر کار خیری که از دستمان بر می آید انجام دهیم تا جوابش را از کائنات بگیریم و با وجود بچه هایمان رنگ زندگی ما عوض شود اما چنین نشده است .

چرا همسایه ما ۶ بچه دارد و از داشتن این تعداد فرزند گلایه مند است در حالی که ما در آرزوی یکی از آنها هستیم ؟! 

مگر چه کار نادرستی انجام داده ایم که سزاوار این تنبیه هستیم ؟

شیوانا در جوابشان گفت : 

عزیزانم ، امید داشتن برای ادامه ی زندگی  ضروری است اما اگر آن را وابسته به امر دیگری کنید ، نتیجه نخواهید گرفت .

دنیا و آنچه دروست با ما نه دشمن است و نه دوست . 

کاری را انجام دهید که از ته دل به آن ایمان دارید و با عشق زندگی خود را ادامه دهید . نورامید از گرمای عشق ، به دلتان خواهد تابید . 



زنی جوان نزد شیوانا آمد و داستانش را اینطور تعریف کرد : 

چند وقتی است غمگین و دل مرده

 شده ام .قبلا همسرم سعی میکرد خوشحالم کرده و حالم را خوب کند اما دیگر هیچ موضوعی شادم نمی کند و زندگی برایم تکراری شده است .

 هر چه ناراحتی خودم را بیشتر نشان میدهم ، از من دورتر میشود و هیچ کاری برای شاد کردن من و تغییر حالم انجام نمی دهد و سعی میکند تا جایی که میتواند بیرون از خانه باشد . به من بگویید چکار کنم . 

شیوانا به او گفت : فرزندم ، شادی یک امر درونی است و حالِ تو به درونِ تو برمیگردد . هیچ کس نمیتواند حال  تو را دگرگون کند . باید خودت بخواهی و تلاش کنی تا از این حال درآمده و شاد باشی . 

به زیباهایی اطرافت دقیق شو ، شکرگزار باش، ببخش و رها کن و تا از دستت بر می آید کارخیر انجام بده و دستگیر نیازمندان باش. 

آنوقت می بینی چقدر روحیه ات شاداب شده ، قوی و خوشحال از زندگی لذت میبری . مطمئن باش با این خصوصیات، همسرت دوباره جذب تو خواهد شد و زندگیتان شیرین میشود .




در جلسه ی بحث آزاد ، یکی از شاگردان مدرسه مشکلش را مطرح کرد : 

مدت زیادی است داخل دهکده به جستجوی شغل مناسبی هستم اما هنوز به نتیجه نرسیده ام و یا صاحبان کار مرا نمی پذیرند . نمیدانم چرا اینقدر تنوع کسب و کار در اینجا کم است ؟ 

خسته شده ام و نمی دانم چه کار کنم . 

شیوانا در جوابش پاسخ داد : 

فرزندم ، منتظر چه کسی هستی تا شغل مناسب تو را ایجاد کند ؟ 

آستین هایت را بالا بزن و با کمک مهارت ها و فنونی که بلدی ،کسب کار مورد علاقه ات را در دهکده ایجاد و دنبال کن . 

آنوقت می بینی مشتریان خود را پیدا می کنی و علاوه بر آن عده ای هم متقاضی یادگیری فنون و مهارت های تو خواهند شد .




"انتخاب "

مردی همراه پسرجوانش نزد شیوانا آمد و گفت :

مدتی است همسرم را از دست داده ام و فرزندانم به جز این پسرم ، با وجود سوگوار بودن سعی دارند به زندگی عادی خود برگردند .

او همچنان در غم و اندوه خود باقی مانده و حاضر نیست کاری بکند . در هیچ جمعی شرکت نکرده، در گوشه ای تنها می نشیند، دعا میکند و اشک میریزد . 

هر قدر با او صحبت میکنم فایده نداشته و بیشتر در سکوت فرو میرود . 

شیوانا رو به پسرجوان کرد و گفت : 

فرزندم ، غم از دست دادن مادر سنگین است و آن را درک میکنم . ولی علت پافشاری و اصرارت را برای ادامه ی عزاداری چیست؟ 

او جواب داد : 

جناب شیوانا، مادرم فرشته ای بود که عطر عشقش در فضای خانه ما پخش می شد و مهر و محبتش را نثار همه ما می کرد .

می خواهم یادش را همیشه در یاد و قلبم زنده نگهدارم . اما پدر و خواهر و برادرانم متوجه این احساس درونیم نمی شوند. 

چرا آنها مثل من سوگوار نیستند؟ مگر مادرم را دوست نداشتند ؟

شیوانا در جوابش گفت : 

پسرم اگر تو کوله بارِ غمِ از دست دادن مادرت را ، تا آخر عمر بر دوش بکشی به این امید که یادش را زنده نگهداری، اشتباه کرده ای .

با این کار خودت را عذاب می دهی و از لذت زندگی کردن محروم می کنی.

انتخاب راه با خودت هست اما چه بهتر روشی را در زندگی انتخاب کنی که با شادی یاد و عشق مادرت را زنده نگهداری .




در جلسه ای یکی از اساتید مدرسه ی شیوانا ابراز نیتی از شاگردانش میکرد . او گفت که علیرغم تلاشی که سر کلاس میکند تا بچه ها درس را به خوبی متوجه بشوند ،اما نتیجه ی مطلوبی را که میخواهد از آنها نمیگیرد . 

شیوانا از او درباره ی روش تدریسش  پرسید. استاد گفت در دوره ی جدید مثل دوره های قبلی برای آموزش شاگردانش از روشی که سالهاست به کار می برد ، استفاده می کند .

با وجود اینکه سبک آموزشش در گذشته ، جوابگو بوده و شاگردان قوی و با انگیزه پرورش داده ،اما اکنون به مشکل برخورده است . 

شیوانا مثالی برایش زد و گفت : تصور کن نگهداری دو گلدان گل را به تو میسپارند که در هرکدام یک نوع گیاه کاشته شده است . 

اگر برای رسیدگی و آبیاری هر کدام بدون توجه به نیاز و شرایط خاص هر کدام بخواهی طبق آموزه ی قبلی خودت پیش بروی و از آنها مراقبت کنی ، نه تنها آنها رشد نحواهند کرد بلکه پژمرده میشوند . پس لازم است اطلاعاتت را در مورد نگهداری گیاهان ، خصوصا این دو نوع که به تو سپرده شده اند را به روز کنی تا بتوانی به خوبی آنها را پرورش دهی.

حالا چطور انتظار داری شاگردانت را تنها با یک روش و سبک آموزشی ثابت ، مانند هم آموزش دهی و نتیجه مشابه بگیری؟ 


به روز کردن اطلاعات و تغییر در نحوه ی اجرای آن شرط اصلی برای رسیدن به نتیجه ی مطلوب است .



هرگز در توانمندی ها و قابلیت های خود شک نکن و تایید آن را از دیگران نخواه . 


روزی شیوانا درحیاط مدرسه قدم می زد . یکی از شاگردان خوب خود را دید که تنها و در خودفرورفته گوشه ای نشسته است.

نزدیکش رفت و علت ناراحتیش را پرسید.

شاگرد جواب داد : 

جناب شیوانا، من به کلاسهای درس شما خیلی علاقمند هستم و همیشه تلاش کرده ام که آموزشهایتان را به خوبی یادبگیرم و در عمل هم انجام دهم . 

هربار که شما مرا تشویق و تایید میکنید، اعتماد به نفس زیادی پیدا میکنم و درس ها را به خوبی دنبال میکنم .

اما چند جلسه است که در کلاس توجهی به من نکرده اید. منهم دیگر انگیزه قبلی را برای یادگیری آموزشهایتان ندارم و هر چقدر تلاش میکنم نمی توانم مثل گذشته پیش بروم . 

شیوانا لبخندی زد و با مهربانی دست بر شانه ی  شاگردش گذاشت و گفت : 

فرزندم ، در این چند جلسه که تو را تشویق و تایید نکرده ام کدام قدرت درونی و توانایی در وجود تو تغییر کرده است و یا آن را از دست داده ای ؟ 

هوش، حافظه، بینایی و درک تو همگی مانند قبل وجود دارند . 

این باور تو نسبت به توانایی هایت هست که تغییر کرده و حال تو را دگرگون کرده است. 

زمانیکه در مسیر درست و هدفمند به انجام کاری مشغول میشوی، بدون توجه به این که توسط افراد مورد نظرت تایید می شوی یا نه ،  با تمام توان خود تمرکزت را برای پیشرفت به کار بگیر تا به مقصد برسی .

این تو هستی که باید خودت و قدرت درونت را باور داشته باشی و تایید کنی.

آن وقت می بینی هیچ نیرویی از خارج نمی تواند انگیزه رااز تو بگیرد و تو را از حرکت بازدارد.



چیزی که من متوجه میشوم
محاله دیگری مثل من بفهمه .

مادری نزد شیوانا آمد و از اینکه فرزندانش قدر زحمات و محبت های او را نمی دانند گله کرد.
 او گفت : از زمانی که بچه هایم کوچک بودند تا الان که برای خودشان زندگی می کنند، تلاش کرده ام که تمام نیازهایشان را برطرف کنم و نگذارم کوچکترین سختی بکشند .
اما در کمال تعجب می بینم که از رفتارم ناراضی هستند و از اینکه به آنها در رفع مسئله ای کمک کنم ، طفره می روند .
در حالی که میدانم چه کاری به صلاح آنهاست، معلوم است کمک مرا نمیخواهند و آن را رد میکنند .
شیوانا به او گفت : 
درست است که تو با غریزه و مهر مادری مواظب فرزندانت بوده و هستی ، اما تا حال فکر کرده ای موضوعی که به نظر تو برای فرزندت دشوار است ، آیا او هم همین تصور را دارد ؟ 
فرزند تو طور دیگری به آن نگاه میکند و بسته به دید و باور خودش، راه حل پیدا میکند . 
تو وظیفه خودت را در حد تعادل انجام بده و راهنماییشان کن ، ولی اجازه بده کارهایشان را خودشان انجام بدهند و برای مشکلاتشان راه پیدا کنند مگر اینکه از تو کمک بخواهند . 
با این روش هم تو آزرده نمی شوی و هم آنها قدر محبتت را میدانند .


در مدرسه اعلام شد آخر هفته مسابقه ی ورزشی برگزار می شود و افراد واجد شرایط بر حسب وزن و قد ، انتخاب می شوند. 

یکی از شاگردان اشتیاق زیادی برای شرکت داشت اما به دلیل اضافه وزن ، تصمیم گرفت در این فرصت کوتاه از سریع ترین راه ممکن استفاده کند و به محدوده ی وزن اعلام شده ، برسد . 


یک شب مانده به مسابقه ، یکی از شاگردان مدرسه سراسیمه به خوابگاه شیوانا رفت و او را بیدار کرد و بعد از عذر خواهی توضیح داد : 

یکی از دوستانم در خوابگاه از دل درد به خود می پیچد ولی اجازه نمیدهد برای درمانش کاری کنیم . حتی حاضر نیست بگوید چه خورده که به این حال افتاده است. 

شیوانا به همراه او به خوابگاه شاگردان رفت .کنار جوان نشست و پرسید چه شده که درد امانش را برده است. 

او در ابتدا از جواب دادن طفره رفت ولی تسلیم شد و قضیه شرکت در مسابقه را تعریف کرد و گفت : پیش یکی از دوستانم رفتم و از او کمک خواستم تا در کوتاه ترین زمان ممکن به کمترین میزان وزن برسم. او هم معجونی به من پیشنهاد داد و گفت با خوردن چند روز از آن ، می توانم وزن کم کنم و شرایط شرکت در مسابقه را پیدا کنم . حالا با خوردن آن معجون به این حال افتاده ام .

شیوانا دستی به شانه ی جوان زد و گفت : 

مگر تو چند روزه اضافه وزن پیدا کرده ای و چربی ذخیره کرده ای که چند روزه هم آن را از دست بدهی ؟ 

اشتیاقت را برای شرکت در مسابقه درک می کنم ولی راهی را که انتخاب کرده ای اشتباه بوده است. 

برای ایجاد تغییر و رسیدن به تعادل و توازن در مورد هر مسئله ای ، از وزن ، عادت ها ، آموزش و یادگیری و رسیدن به هدف مورد نظر  باید زمان لازم را صرف کرد . 

هیچ راه سریع و میانبری به نتیجه ی مطلوب ختم نمی شود .  هر کسی هم به تو پیشنهاد کوتاه ترین مسیر را بدهد ، بهترین و درست ترین راه نیست . 

بعد از یکی از شاگردانش خواهش کرد حکیم دهکده را برای معالجه دوستش به خوابگاه بیاورد .



باغبانی مشغول هرس کردن درختان باغی  بود که شیوانا را در حال عبور دید . 

خودش را به او را رساند و گفت : 

استاد گرامی ، کمکی از شما میخواهم . مدتی است که ازدواج کرده ام و به همسرم علاقمند هستم و با هم زندگی خوبی را شروع کرده ایم .  

اما چند خصوصیت اخلاقیم ناخواسته باعث رنجش شده و او را از من دور میکند.  من تحمل دیدن ناراحتیش را ندارم اما نمیدانم با این افکار و رفتار خود چه کار کنم . 

وقتی از چیزی عصبانی میشوم، چشمم را می بندم و حرفهایی میزنم که نباید بزنم . 

زمانی که از کسی می رنجم ، دیگر نمی توانم با او مثل قبل باشم .

و وقتی درباره ی مسئله ای تصمیمی می گیریم ، ترس از آینده مانع میشود که برای رسیدن به هدف تعیین شده قدمی بردارم . 

شیوانا دستی به شانه ی مرد جوان زد و گفت : 

این که متوجه شدی چه چیزی در وجودت  نیازمند تغییر است ، قابل تقدیر است.

به تو میگویم برای این تغییر چه کار کنی .

جایگزین کن !

این واکنش‌ها در مقابل آدم‌ها، مکان‌ها و وقایع گذشته، حال و آینده زمانی ظاهر می‌شود که انتظارات ما از آن‌ها برآورده نشود.

و اما راه حل رهایی از آنها این است :

 پذیرش را جایگزین رنجش

 عشق را جایگزین عصبانیت 

 ایمان را جایگزین ترس کن.




آن شب باران و توفان شدید تمام غرفه ها و وسایلی را که شاگردان شیوانا برای فروش در خیریه در فضای باز و حیاط مدرسه  آماده کرده بودند، به هم ریخته بود. 

صبح روز بعد ، همه با قیافه های مبهوت به منظره ای که جلوی چشمشان بود نگاه می کردند و به آسمان وباد و بارانش، بد و بیراه می گفتند . 

در این بین تنها تعداد کمی از شاگردان، بی سر و صدا شروع به مرتب کردن و نظم دادن به آنجا شدند . 

شیوانا که از خوابگاه بیرون آمده و صحنه ی آشفته و سیلاب را دیده بود ، با آرامش به کمک آنها رفت .

ولی بقیه تلاشی برای بهتر شدن اوضاع نمی کردند و همچنان به ‌گلایه های خودشون ادامه میدادند.

یکی از شاگردان به شیوا گفت : 

استاد این چه رسم زمانه است ؟! ما قصد داشتیم خیریه ای راه بی اندازیم و کمکی به افراد نیازمند کنیم . ولی آسمان ما را یاری نکرد که هیچ دوباره همه چیز را باید از اول درست کنیم . همه ی زحمات ما به باد رفت !

شیوانا رو به او و دوستانش کرد گفت : 

اگر تا شب هم اینجا بایستید ، گله و شکایت کنید هیچ فرقی برای آسمان و بارانش نمی کند . هیچ چیز تغییر نکرده و شما هم به قصد و نیتتان نمی رسیدید. 

پس آستینها را بالا بزنید ، به جای گلایه از خلاقیتتان برای درست شدن اوضاع کمک بگیرید و زمان را ازدست ندهید . غصه خوردن ما برای طبیعت ، هیچ اهمیتی ندارد.


لبخند بزن .

در کلاس درس شیوانا از شاگردانش پرسید : به نظر شما بهترین راه ارتباط گرفتن با دیگران چیست؟

شاگرد زرنگ کلاس گفت : 

باید در زمینه های مختلف اطلاعاتی داشتی باشیم تا برای صحبت کردن با هر شخصی ، حرفی برای گفتن داشته باشیم .

دیگری گفت : 

برای برقراری ارتباط با دیگران باید بیان خوبی داشته باشیم تا بتوانیم تاثیر گذار باشیم.

شاگردی از انتهای کلاس با طنز گفت : 

برای جذب شخص مورد نظر ،باید درباره ی مسائل مورد علاقه اش حرف بزنی ، از زمان مناسب برای صحبت کردن استفاده کنی و مواظب باشی تا بقیه گوی سبقت را از تو نگیرند و عقب نمانی !

شیوانا لبخندی زد و گفت : 

هر کدام از شما به نکته ی خوبی اشاره کردید . اما با وجود تمام مهارت ها و فنون مختلف ، بهترین راه ارتباط گرفتن با دیگران و جذب انرژی های مثبت، لبخند زدن است .

اگر شما با چهره ی جدی ، عبوث و یا گرفته با کسی رودررو شوید ، نه تنها برای مخاطب خود جذابیتی ندارید بلکه هر حسن و مهارتی که داشته باشید ،به نظر نخواهد آمد.

اما زمانی که با روی باز و لبخند با فرد یا افرادی رو در رو شوید ، پیام مهر و شادی را به آنها منتقل می کنید .

این شادی و لبخند از قوانین آینه های موازی پیروی کرده و جذب و انتقال انرژی های مثبت مکررا ،تکرار می شود و باعث حال خوبِ خود و دیگران می شوید. 

پس همیشه لبخند بزنید وآن را گوشه ی لبانِ خود بنشانید . 





 بعد از یک روز همراهی از مدرسه تا دهکده ،طبق قراری که شیوانا با شاگردانش داشت ،در فضای باز زیر آسمان پر ستاره ، دور آتش حلقه زده بودند و مشتاقانه منتظرآموزه ی مشاهداتشون بودند . 

شیوانا از آنها خواسته بود در این حرکت گروهی سعی کنند بیشتر به افراد شاد و  محیط اطرافشون دقت کنند و بالاترین میزان هیجان را که میبینند تعریف کنند. 


بالاخره او سکوت را شکست و گفت :

چه کسی میخواهد صحبت را شروع کند؟


جوانی که روبروی شیوانا نشسته بود ، دستش را بالا برد و گفت : 

وقتی از جنگل زیبای درختان بلوط و افرا عبور میکردیم تا به دهکده برسیم ، صدای خنده ی دختری جلب توجهم کرد که سرمست از این همه زیبایی طبیعت دنبال پروانه ی آبی می دوید، از آب رودخانه خرگوش سفید کوچکی را که در سبدش گذاشته بود، سیراب می کرد و در حالیکه گلها را می بویید ،چرخ ن و خندان از جنگل خارج شد . 


بغل دستی او اینبار شروع به تعریف کرد : 

در جاده ی دهکده که حرکت میکردیم ، پسر کدخدا را دیدم که سوار بر اسب و خیلی خوشحال بود ، علت را پرسیدم . جواب داد: امروز بهترین روز زندگی من است. پدرم این اسب را به من هدیه داده و دختر مورد علاقه ام به درخواستم جواب مثبت داده است. می روم به مادرم خبر دهم. 


 دیگری گفت : نزدیک دهکده کارگری را دیدم که با وجود کار سخت ، در حالیکه  آواز میخواند و میرقصید، مصالح را جابه جا میکرد و به دست استاد بنا می رساند . او هم با خوشرویی همراهیش می کرد. 


شاگردی از آنسوی آتش صحبت را ادامه داد : در ورودی دهکده چند کودک مشغول بازی بودند و برای گرفتن میوه ی کاج با هیجان می دویدند و از خوشحالی چنان جیغ می زدند که انگار شادترین آدم های روی زمین هستند و میخواهند بزرگترین گنج دنیا را به دست بیاورند .


بعد از چند لحظه سکوت شیوانا در ادامه‌ی صحبت آنها گفت : 

عزیزانم ، همه شما که از دیده هایتان حرف زدید، به نظر خود شاهد هیجانات کوچک وبزرگ درآدمهای مختلف بوده اید . 

با وجود اینکه آنها از نظر سن و موقعیت زندگی متفاوت بودند، اما همگی درحرف های خود به میزان بالا و شدت آن هیجانات و شادی ها ،اشاره کردید . 


پدر بیکاری که بعد از مدتها شغلی پیدا میکند ، همانقدر خوشحال و هیجان زده میشود که حکیمی از کشف یک داروی جدید و یا مادری از شفا یافتن فرزند بیمارش .

همه ما درک واحدی از میزان حس گرسنگی و یا سیراب شدن داریم .


پس این ذات و وجود یکسان انسانهاست که بیشترین مقدار هر حس و هیجانی برای آنها به یک اندازه است و قابل قیاس نیست .




جوانه های ریز شمشادها و برگهای کوچک و سبز باطراوت درختان، نشان از آمدن بهار و زندگی دوباره داشتند . ولی  مردجوان سیاهپوش انگاری در خانه ی مادرش پناه گرفته بود و حاضر نبود نو شدن ها را ببیند و زندگی را از سر بگیرد .

آشنایان و اهالی محل می دانستند که بعد از مرگ همسرش ،لبخندی روی لبانش ننشسته ولباس عزا را از تن در نیاورده است. 

مادرش هر کاری از دستش بر می آمد، انجام داده بود تا او به زندگی عادی برگردد ، اما موفق نشده نبود .

 بنابراین از شیوانا درخواست کرد به منزلش آمده و با پسرش صحبت کند .

شیوانا با آرامش با مرد جوان شروع به صحبت کرد: 

شنیده ام همسرت را خیلی زود از دست داده ای . ناراحتی و رنج تو از این اتفاق قابل درک است ، اما چرا حاضر نیستی این عزاداری را به پایان برسانی و به‌زندگی عادی برگردی؟ 

مرد پاسخ داد : من و همسرم خیلی به هم علاقمند بودیم . مرگ او باعث شد از زندگی دل بکنم و با یادش خوش باشم.‌

تصمیم گرفتم با تنهاییم روحش را راضی نگهدارم و وفاداریم را به او ثابت کنم .  

 شیوانا به او گفت : 

 ظرف زندگی هر کس با پیمانه های مشخصی پرمی شود که متعلق به اوست . 

حال اگر محتویات پیمانه را دور بریزد و یا به هر دلیلی برای پر کردن ظرف استفاده نکند ، تنها خودش صدمه می خورد و ظرفش خالی می ماند .  

هیچکس نمیتواند از محتوی ظرفش به دیگری هدیه و یا قرض بدهد . 

جام زندگی همسرت پر شد و در دنیای دیگری به سر می برد ولی تو در این دنیا در حال شکستن جام زندگیت هستی .


به دنیاهای دیگر کاری نداشته باش . 

روح عاشق، از شادی و خوشی معشوق شاد میشود . 

 دست از این حال بردار و زندگی جدیدی را شروع کن . آن وقت است که میتوانی 

دوباره آرامش را در درونت تجربه کنی. 

 

در چشمان مرد جوان برق امیدی نمایان شد . انگار تازه از خواب بیدار شده و تصمیم گرفته بود زندگی تازه ای را آغاز کند .





بنابه سنت سالهای گذشته، چند روز مانده به پایان سال شاگردان مدرسه شیوانا به عیادت بیماران رفتند تا آمدن فصل بهار و سال نو را به آنها مژده دهند و باعث خوشحالی و ایجاد انگیزه ی بهبودی در آنها شوند به این امید که برای مدتی هر چند کوتاه دردهایشان را فراموش کنند . 

در جمع ، شاگردان به همراه شیوانا با تعریف خاطرات خنده دار و ایجاد فضای شاد ، حال و هوای آنها را عوض کردند .

در این بین جوانی را بر روی تخت خوابیده بود . عصایش را به دیوار تکیه داده و اشک می ریخت. 

شیوانا متوجه او شد و به کنارش رفت و حالش را پرسید . 

جوان گفت : حال و روزم را که می بینید! 

از بچگی عاشق کوه و طبیعت ‌بودم .

در نوجوانی در کوهنوردی خبره شدم ودر اوایل جوانی به عنوان راهنمای کوهنوردان ،مشغول به کار شدم . 

از اینکه در طبیعت بودم و از کارم لذت میبردم ،خیلی راضی و خوشحال بودم.

تا اینکه سال گذشته به دلیل سقوط از کوه یک پایم را از دست دادم و از کاری که دوست داشتم و طبیعتی که عاشقش هستم ، دورماندم. 

حالا بقیه ی عمرم را باید کنج اتاقی بمانم و تمام رویاهایم را فراموش کنم. شاد بودن دیگر برایم مفهومی ندارد .

شیوانا دست بر پشت جوان گذاشت و کمکش کرد بنشیند . با لبخند به او گفت : 

زمانیکه با دری بسته روبرو میشوی که قفل زده شده ، مطمئن باش این قفل کلیدی برای باز شدن دارد . 

بگرد و کلید را پیدا‌کن !

تو حالا با روحیه مثبت خود، پر از شور نشاط ، قدرت درون خودت را بالا ببر . به توانایی هایت شک نکن . 

بیا در جمع دوستانت و با شادی ،نیروی درونت را تقویت کن و سال جدید را با اقدامات جدیدبرای رسیدن به رویاهایت شروع کن. 

جوان صورتش از اشک پوشیده شد . اما اینبار اشکها از سر شوق و نگاهی تازه به زندگی بود . دست در دست شیوانا در حالیکه چشمانش از نور امید ، برق می زد 

به سمت جمع راه افتاد .




در مدرسه شیوانا ، اتفاق عجیبی افتاده بود و همه درباره اش صحبت میکردند. 
در یکی از کلاسها ، بعد از اعلام نتایج آزمون روز قبل ،استاد از نمرات شاگردان راضی نبوده و از آنها علت را جویا می شود .
هر کدام به این سوال ، پاسخی میدهد .
اما در آخر استاد ناراحت تر از قبل خط کشی به دست میگیرد و مدتی در سکوت ، در کلاس قدم میزند .
بالاخره لب به حرف زدن باز میکند و میگوید : همه ی شما بهانه های خود را برای عدم موفقیتتان، بازگو کردید . 
اما برای من هیچکدام قابل قبول نیست .

چیزی که برایم مشخص است اینست که علیرغم تلاش شماها ، من کم کاری کرده ام  یا روش تدریسم نادرست بوده که در درک و فهم درس مشکل پیدا کردید و انگیزه لازم برای درست درس خواندن را پیدا نکرده اید . 
پس کسی که مستحق سرزنش است من هستم نه شما و مسئولیت آن را میپذیرم!

این خط کش را به دستتان میدهم تا مرا به خاطر خطایم ،تنبیه کنید تا همیشه به یاد قولم بیافتم و به آن پابند باشم. 

شاگردان کلاس بعد از شنیدن این صحبتها از استاد محبوبشان ، اشک در چشمانشان حلقه زده و یک به یک قول به جبران کم کاریشان در مطالعه ی درس را می دهند . 

شیوانا متوجه این قضیه شده و اساتید مدرسه را نزد خود فرا میخواند و روبه همگی آنها میگوید :
باعث افتخار است که چنین استادی در مدرسه ما مشغول خدمت است و تا این حد مسئولیت پذیر می باشد تا راهی را که می داند درست است، دنبال کند. 
این کار باعث ایجاد سیستمی میشود که درست و صحیح بوده و در آن آدم تنبل، کم کار و مسئولیت ناپذیر، پرورش پیدا نمیکند . 
او به جای تنبیه شاگردانش ، روش تدریسش را نامناسب میداند، خودش را در قبال موفقیت شاگردانش مسئول می داند و قصد به اصلاح کردن نحوه ی آموزشش دارد . 
پس وقتی آب در سرچشمه زلال باشد ، در طول مسیر جاری شدن هم زلال باقی خواهد ماند و هر آنچه بر سر راهش باشد می شوید و صیقل می دهد . 
بعد از پایان حرف های شیوانا ، هر یک از اساتید مدرسه به دنبال راهکاری جدید وبی بدیل آموزشی، سکوت کردند .


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها