محل تبلیغات شما
چیزی که من متوجه میشوم
محاله دیگری مثل من بفهمه .

مادری نزد شیوانا آمد و از اینکه فرزندانش قدر زحمات و محبت های او را نمی دانند گله کرد.
 او گفت : از زمانی که بچه هایم کوچک بودند تا الان که برای خودشان زندگی می کنند، تلاش کرده ام که تمام نیازهایشان را برطرف کنم و نگذارم کوچکترین سختی بکشند .
اما در کمال تعجب می بینم که از رفتارم ناراضی هستند و از اینکه به آنها در رفع مسئله ای کمک کنم ، طفره می روند .
در حالی که میدانم چه کاری به صلاح آنهاست، معلوم است کمک مرا نمیخواهند و آن را رد میکنند .
شیوانا به او گفت : 
درست است که تو با غریزه و مهر مادری مواظب فرزندانت بوده و هستی ، اما تا حال فکر کرده ای موضوعی که به نظر تو برای فرزندت دشوار است ، آیا او هم همین تصور را دارد ؟ 
فرزند تو طور دیگری به آن نگاه میکند و بسته به دید و باور خودش، راه حل پیدا میکند . 
تو وظیفه خودت را در حد تعادل انجام بده و راهنماییشان کن ، ولی اجازه بده کارهایشان را خودشان انجام بدهند و برای مشکلاتشان راه پیدا کنند مگر اینکه از تو کمک بخواهند . 
با این روش هم تو آزرده نمی شوی و هم آنها قدر محبتت را میدانند .

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها